*بــابــاجـان فــریـــدون* بی حوصله ترین آدم روی زمین هم اگر بودی، با حالتی میخکوب پای صحبت هایش می نشستی. نمی دانستی از الف تا ی را چگونه به یکدیگر می بافد که مات بی مزه ترین خاطراتش هم می شدی. روی راحت ترین مبل پذیرایی نشسته بود و از دوران سربازی اش خاطره می گفت. می گفت و می گفت و هرگاه گلویش خشک می شد یک قلپ چای می نوشید و ادامه می داد. من رو به روی او به پشتی تکیه داده بودم و به همراه دیگر پسرعموها و دخترعموها نظاره گر و شنونده ی پدربزرگ مان بودیم، هر * قصه گوی هر شب من *
* دلم یک خواب کودکانه می خواهد*
* ما آدم های دهکده ی جهانی *
روی ,*بــابــاجـان ,ی ,هم ,فــریـــدون* ,بی ,می گفت ,گفت و ,*بــابــاجـان فــریـــدون* ,نوشید و ,می نوشید
درباره این سایت