محل تبلیغات شما



قصه گوی هر شب من، این جا و این هر لحظه هزاران بار، تو را می خواهد، تو را از میان قلعه هایی که ساختی، تو را از قلب دختری در چنگ دیو، تو را از میان کدوی قلقله زن و از میان تمام آدمک های کوچک قصه ها، می خواند، قصه گوی هر شب من، پشتی قرمزی که بدان تکیه می دادی، هنوز گوشه ی اتاق هست، رو پشتی توری که روی آن نقش دو اسب و یک عروس و داماد بود و من از آن به دختر پادشاه قصه هایت می رسیدم، هنوز نقش تکیه هایت را به خود گرفته است، آخر از آخرین باری که بدان تکیه دادی، پس
همیشه نخستین ها به یاد آدم می ماند، مثل نخستین خوابی که دیده ایم، من نیز اولین خواب کودکی هایم را به یاد دارم، عکسی بود از خروسی غول پیکر به روی مجله ای که در رویای من جان گرفته بود. خروس با دمی رنگ رنگ در تمام خوابم می دوید و خاک به آسمان بلند می کرد، آن روز تفاوت میان واقعیت و رویا را نمی دانستم و پس از بیدار شدن هنوز تصویر روشنی از آن خروس رو به رویم درحرکت بود. خواب های کودکی دویدن هایش بیش تر بود، خوراکی های خوشمزه اش بیش تر، برف بازی هایش بیش تر، بال
*ما آدم های دهکده ی جهانی* ما آدم های دهکده ی جهانی، خیلی زود، حوصله مان سر می رود، خیلی زود، آدم های اطراف مان تکراری می شوند، صحبت های شان می شود دیالوگ هر شب سریالی خانگی که به وجودش عادت کرده ایم و هر گاه این سریال خاطره انگیز، قسمت آخرش سر برسد، جای خالی اش را احساس می کنیم، درست مثل آدمی که هر صبح چای صبحانه ات را دم می گذارد و تو به چای آماده ی صبحانه هایت عادت کرده ای و اگر روزی آن آدم مهربان نباشد، تمام آشپزخانه را به دنبال جای چای خشک ها می گردی.
*بــابــاجـان فــریـــدون* بی حوصله ترین آدم روی زمین هم اگر بودی، با حالتی میخکوب پای صحبت هایش می نشستی. نمی دانستی از الف تا ی را چگونه به یکدیگر می بافد که مات بی مزه ترین خاطراتش هم می شدی. روی راحت ترین مبل پذیرایی نشسته بود و از دوران سربازی اش خاطره می گفت. می گفت و می گفت و هرگاه گلویش خشک می شد یک قلپ چای می نوشید و ادامه می داد. من رو به روی او به پشتی تکیه داده بودم و به همراه دیگر پسرعموها و دخترعموها نظاره گر و شنونده ی پدربزرگ مان بودیم، هر
*در حیــاط خـانــه ی مــن* در حیاط خانه ی من، حوض آبیست پر از آب صداقت، پر از انوار محبت، در حیاط خانه ی من، گربه ای آرام خفته، که در افکار لطیفش، ماهی جایی ندارد. آن طرف تر سمت دیوار، سرو نازی تکیه داده، گفت و گویی دارد اینک با نسیم صبحگاهی، به چه نازی سرو پای بسته در بند، من همینک شاد شادان، رقص رقصان، رسته از در بند بودن، از لب جویی گذشتم، پای یک کودک نشستم، در درون فرفره با ناز گشتم، آمدم اکنون کنارت، تو همیشه پای در بند تکیه دادی رو به دیوار، سرو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها